به من می گن دهاتی

در باز شد. وقتي چشم بازكردم ناگهان يك علامت سوال روي سرم سبز شد. انگار ابرها مرا در آغوش گرفته‌اند. روي ابرها زندگي مي‌كنم. سوار ابرها به آسمان خيالم مي روم و چه جالب، ابرها چندان هم از ما دور نيستند. پس مي شود از بالاهم به ابرها نگاه كرد و گيسوان سفيدشان را نوازش داد. تا رفتم به خودم بيايم ابرها رهايم كردند و تنهايم گذاشتند. خيره مي شوم به قله برافراشته شده كه نور خورشيد تابان از اطراف آن به مردمك چشمانم مي‌رسد. هميشه آرزو مي كردم كه با صداي دريا بيدار شوم اما جداي از صداي خروس خانم، صداي زنگوله‌ گله گوسفندان، هي هي چوپان و شرشر آبِ كوهسار پرده هاي گوشم را نوازش مي دهند. شميم بوي خوشي به مشامم مي رسد. اما همراه با آن نمكي بر زخم خاطرم پاشيده مي شود. چرا كه به ذهنم خطور مي‌كندكه تو چه راحت به من خنديدي، غافل از دل پر دردم. چه آسان لبهايت راضي شدند به گفتنِ دهاتيِ بيچاره و چه سخت در اشتباهي.

آري تو درست مي گويي من خيلي بي كلاسم. چرا كه من نِنا و آقاجان دارم و تو بابي و مامي جون. تو سوسيس و كالباس و چيزبرگر و پيتزا مي خوري و من كهي پلا و ناسخاتون، تيسا پلا با ماست. تو به من مي خندي كه چرا با پدربزرگ و مادربزرگ زندگي مي كنم. چرا به بزرگتر ها احترام مي گذارم. تو اسير آب پشت سدها هستي و من از سرچشمه آب زلال مي خورم. تو اسير هواي آلوده شده‌اي و من هنوز هواي پاك استشمام مي‌كنم. تو خانه مستقل مي خواهي و من در كنار پدر و مادرم زندگي خوبي دارم. تو در قفسهاي70 و 80 متري زنداني هستي و ما خانه‌اي به وسعت دشت و صحرا داريم. تو خودت را در آينه قدي مي بيني و من در آب زلال چشمه. صورت من از سختي كار در زير آفتاب سرخ است و صورت تو هم سرخ اما نمي گويم از كجاست. تو كافي شاپ و اينترنت داري و چت مي‌كني و من امامزاده علي،كوه، شاليزار و باغ الوان را دارم و خدا را شكر مي كنم. تو به مراسم هاي شادي ما مي خندي. به سادگي آن. اين در حالي است كه علاوه بر هزينه هنگفتي كه متحمل مي شوي چه گناهاني كه برايت نوشته نمي شود؟ من عشقي پاك و افلاطوني دارم و تو پاكي عشق را زير سوال برده اي. تو به پينه و وصله هاي لباسهايم مي‌خندي. حتي مدل موهايم را قبول نداري. تو به چهره‌ي سياهم مي خندي و خودت را برتر مي داني بي خبر از اين كه اين سياهي بخاطر فعاليت زير آفتاب هست و تو براي رفت و آمد در كوچه و خيابان آنقدر كرم ضد آفتاب به صورتت می مالی كه اصلا خودت را هم نمی شناسي. تو سادگي ام، صفا و صميميت بين مان را به سخره مي گيري. آري دهاتي ام، دهاتي. اما بقول شما بوي علف نمي دهد تنم. بلكه بوي خاك وگل پاك روستا مي دهد. آنقدر اينجا سكوت و آرامش هست كه شايد خسته شوي. هر چند كه اينجا حتي لحظه اي شرايط يكسان نيست. اينجا خارج از پيش بيني هاي هواشناسي هست. گاهي اوقات من هم شك مي كنم كه روي زمين زندگي مي كنم.   براي من مهم نيست كه چه مي شنوم، مهم اين است كه چه فكر مي كنم. برايم جالب است كه شبانه روز براي من و شما هر دو بيست و چهار ساعت است. شايد من در خانواده‌ي ثروتمندي به دنيا نيامده باشم اما مي توانم در خانواده اي ثروتمند زندگي كنم. شما نمي توانيد ديگران را مجبور كنيد كه شما را مسخره نكنند و يا پشت سر شما حرف نزنند و با شما شوخي نكنند. اما تنها كاري كه مي توانيد اين است كه به خودتان بقبولانيد كه از حرف آنها ناراحت نشويد. چون انسانها متفاوت هستند.

اما تو چه بدست آوردي كه من ندارم. براي من خنده‌آور است كه «چطور شما سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي‌دهيد و سپس پول خود را خرج مي كنيد تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابيد». «اينكه چطور با نگراني به آينده فكر مي كنيد و حال خود را فراموش مي كنيد به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنيد» اينكه چطور شما نمي توانيد درك كنيد كه رنجش خاطر عزيزانتان كه تنها چند لحظه زمان مي برد ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند.» چطور نمي خواهيد« ياد بگيرید كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است.» آري من هم به تو مي خندم. اما خنده من از گريه هم غم انگيز تر است. دلم براي تو نمي سوزد چون اندكي از آن را من خودم نياز دارم. آري اينچنين است برادر. اندكي با تو بگفتم غم دل ترسيدم كه دل آزرده شوي ورنه سخن بسيار است. گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را.

سال 1395

یامقلب القلوب و الابصار….

یا مدبر الیل و النهار….

یا محول الحول و الاحوال…

حول حالنا الی احسن الحال….

خدایا سرنوشت ما راخیر بنویس*

تقدیری مبارک تا هر چه را تو دیر می خواهی زود نخواهیم و هر چه را که تو زود می خواهی دیر نخواهیم

…..سالی سرشار از برکت و معنویت را از درگاه ایزد منان برای همه عزیزانم خواهانم.

ایام همیشه بکام باشد.
سال نو مبارک.

اولین كـنفرانـس ملی بهینه سازی و تصمیم گیری

انجمن ایرانی تحقیق در عملیات با همکاری دانشگاه مازندران، اولین كـنفرانـس ملی بهینه سازی و تصمیم گیری را در تاريخ 19 و 20 اسفند 1394 در شهرستان بابلسر برگزار خواهد نمود. اين كـنفرانس به منظور تبادل افـكار، ارائه آخــرين دستـاوردهاي محقـقان و برقراري ارتباط سازنده بين جامعه دانشگاهي و صنعت برنامه ريزي شده است. به طوري كه کليه زمينه هاي کاربردي و نظري مرتبط با تحقیق در عملیات، و به ویژه تحقیقات و تجربیات در خصوص اتخاذ تصمیم گیری بهینه را با تاکيد بر موارد زير، مورد توجه قرار مي دهد

زنجیره تامین
تحلیل پوششی داده ها
تصمیم گیری زیستی و محیطی
تصمیم گیری چند معیاره
بهینه سازی چند هدفه
مدل سازی و تصمیم سازی در محیط غیر قطعی
بهینه سازی ترکیبیاتی
کاربردهای عملیاتی تصمیم گیری
حمل و نقل و لجستیک
نقش آمار در تصمیم سازی بهینه
تصمیم سازی بهینه در برنامه ریزی و مدیریت گردشگری
تصمیم سازی بهینه در مدیریت و برنامه ریزی شهری
تصمیم سازی بهینه در صنعت نفت، گاز، و انرژی
تصمیم سازی بهینه در صنعت بیمه
تصمیم سازی بهینه در مدیریت منابع و مصارف بانکی
زمینه های نوین کاربردی برای بهینه سازی و تصمیم گیری
و دیگر زمینه های مرتبط با علوم بهینه سازی و تصمیم گیری

علاقه مندان براي کسب اطلاعات بيشتر و ارتباط با کنفرانس، مي توانند اطلاعات به روز شده را در وبگاه کنفرانس(http://icordm.umz.ac.ir) ملاحظه نمايند يا با آدرس الكترونيكي زیر ارتباط حاصل نمایید
icordm@gmail.com

زمان بندی همایش

آخرين مهلت ارسال مقالات: 30 دی 1394

اعلام نتایج داوری مقالات: حداکثر 15 بهمن 1394

آخرین مهلت ثبت نام: 25 بهمن 1394

آخرين مهلت ثبت نام با تاخیر: 5 اسفند 1394

تاريخ برگزاري: 20- 19 اسفند 1394

عدم قطعیت تصادفی و ادراکی

ریشه عدم قطعیت موجود در مسایل را می توان در دو نوع عدم قطعیت نهفته دانست. اولین نوع عدم قطعیت، عدم قطعیت تصادفی است که ناشی از ماهیت تصادفی مساله است که با استفاده از آمارواحتمال و الگوها و توابع توزیع آماری توصیف می گردد. مطالعه این جنبه از پدیده ها مبتنی بر نمونه هایی با حجم زیاد و این مفروض است که این نمونه ها از یک الگوی مشخص تحت عنوان توزیع احتمال پیروی می کنند، دومین نوع عدم قطعیت، عدم قطعیت ادراکی است که ناشی از پیچیدگی ذاتی پدیده و کمبود اطلاعات کامل در مورد آن است. برای توصیف و مطالعه این جنبه از پدیده ها نظریه سیستم های خاکستری به عنوان بسط یافته نظریه فازی در شرایط داده های کم یا اطلاعات کیفی ناکامل توسعه یافته است نظریه خاکستری می تواند شرایط فازی بودن را در برگیرد. به عبارت بهتر نظریه خاکستری به خوبی در شرایط فازی عمل می کند.

اندازه های عدم قطعیت: برای تصمیم گیری در شرایط عدم قطعیت، شناخت آن لازم و ضروری است. تا چند دهه گذشته، تصور براین بود که عدم قطعیت حاکم بر رویداد ها ناشی از وجه تصادفی آنهاست و می توان آن را به وسیله نظریه احتمال مدل سازی کرد، اما نظریه فازی نشان داد که تمام عدم قطعیت ها ناشی از وجه تصادفی حاکم بر رویداد ها نیست.

دسته بندی عدم قطعیت:

عدم قطعیت در لغت دارای معانی مختلفی است که عبارتند از:

  1. آنچه که دقیق نمی دانیم، سوال برانگیز و مساله ساز است.
  2. مبهم، تعریف یا تعیین نشده.
  3. شک برانگیز، نامطمئن، نداشتن آگاهی دقیق
  4. سر بسته بودن.
  5. بی ثباتی و متغییر
  6. غیرقابل اعتماد یا غیر قابل اتکا ، درمعرض تغییر.

با تامل در این معانی به نظر می رسد به دو دسته عدم قطعیت در می یابیم که عبارتند از: مبهم بودن(Vagueness) و سربسته بودن(Ambiguity).

به طور کلی مبهم بودن با مساله تمایز دقیق قایل شدن بین پدیده ها مرتبط است، چرا که در دنیای واقعی نمی توانیم تمایز دقیق بین پدیده ها قایل شویم. به سخن دیگر، اگر ما نتوانیم مرز دقیقی بین پدیده ها ترسیم کنیم آنها در برخی از جنبه ها مبهم خواهند بود. تعدادی از مفاهیم مرتبط با مبهم بودن عبارتند از: فازی بودن، تیرگی، تاریکی، روشن نبودن، غیرقابل تمایزبودن و نادقیق بودن.

از طرف دیگر، سربسته بودن با روابط یک یا چند مرتبط است. یعنی در مواقعی که در انتخاب از بین دو یا چند راهکار ترید وجود دارد، یا سربسته بودن روبرو هستیم. تعدادی از مفاهیم مرتبط با سربسته بودن عبارتند از: نامشخص بودن، رابطه یک به چند، کلی و عمومی بودن، تنوع، انشعاب تباین، اختلاف و گوناگونی.

برای مواجهه با عدم قطعیت ناشی از مبهم بودن و سر بسته بودن چارچوب های ریاضی مناسبی ارائه شده است. مجموعه های فازی چارچوبی را برای روبرو شدن با مبهم بودن و اندازه های فازی، چارچوبی را برای روبروشدن با سر بسته بودن فراهم می آورند.

چارچوب کلی مواجهه با مبهم بودن، اندازه های میزان فازی بودن است که با استفاده از نظریه مجموعه های فازی تبیین می گردد. چارچوب کلی مواجهه با سر بسته بودن نیز اندازه های فازی است که شامل اندازه هارتلی (Hartly)، آنتروپی شانون (Shano Entropy)، عدم قطعیتU، اندازه ناسازگاری در شواهد، اندازه اغتشاش در شواهد و اندازه نامشخص بودن شواهد می باشد.

چارچوب کلی اندازه های عدم قطعیت را می توان در قالب نظریه مجموعه های قطعی نظریه احتمال، نظریه مجموعه های فازی (نظریه امکان) و نظریه ریاضی گواه طبقه بندی کرد. نظریه مجموعه های کلاسیک فقط شامل یک نوع عدم قطعیت (اندازه هارتلی) است. در نظریه احتمال، آنتروپی شانون وجه تصادفی عدم قطعیت را در بر می گیرد نظریه مجموعه های فازی (نظریه امکان) هم برای مواجهه با مبهم بودن (اندازه های میزان فازی بودن) و هم سربسته بودن عدم قطعیتU مورد استفاده قرار می گیرد. نظریه ریاضی گواه نیز سه وجه عدم قطعیت یعنی ناسازگاری، اغتشاش و نامشخص بودن در شواهد را در بر می گیرد.

تفاوت نظریه خاکستری و منطق فازی

 

1-درجه خاکستری برای کل مجموعه تعریف می‌شود اما فازی بودن برای هر عضو خاص آن مجموعه تعریف می‌شود.

2-بازه یک عدد خاکستری محدوده‌ای برای مقدار در زیر قرار گرفته یک عدد سفیدمی باشد. از این رو برای موضوع خودش است. بازه مجموعه فازی بازه‌ای راجع به حیطه عضویت آن است و به طور مستقیم بازگو کننده موضوع خودش نیست.

3-رابطه و  در مجموعه فازی بازه‌ای به معنای روابط عضویت میان دو مجموعه فازی با اعضای یکسان است. اما در صورتی که  را مجموعه خاکستری در نظر بگیریم آنگاه  و  در مجموعه خاکستری روابط میان عناصر دو مجموعه خاکستری با اعضای متفاوت را نشان می‌دهد.

4-خاکستری بودن در مجموعه‌های خاکستری نشان دهنده ناقص بودن آگاهی در مورد داده‌ها است. عضویت در مجموعه‌های فازی نشانگر اندازه باور و اعتقاد در بعضی مفاهیم است. 5-هنگامی که آگاهی درباره عدد خاکستری بدست می‌آوریم آن عدد سفید و دقیق می‌شود. منطق فازی عدم قطعیت را نشان می‌دهد و اطلاعات بیشتر به ما این اجازه را می‌دهد که درباره مقدار عضویت مطمئن‌تر شویم. در مورد مجموعه‌های فازی بازه مقدار، بازه‌های باریک سرانجام ممکن است یک بازه صفر و بنابراین یک مقدار عضویت دقیق شوند. اما موضوع آن همچنان فازی است.

6-هر موضوعی که در ریاضیات فازی مورد مطالعه قرار می‌گیرد دارای مفهومی واضح و دامنه‌ای غیرقطعی است. نظریه سیستم‌های خاکستری به عنوان بسط یافته نظریه فازی برای مطالعه مسایلی با نمونه‌های کوچک و اطلاعات ضعیف مناسب است. نظریه سیستم‌های خاکستری بر مطالعه موضوعاتی تمرکز دارد که دارای محدوده و بازه مشخص و ماهیت غیرقطعی هستند.

خواب ناز بابا-تقدیم به همه مردانی که دست بسته رفتند تا ما آزادانه بمانیم.

به نام آلاله های سرخ

 دویدم و دویدم، سركوچه رسيدم. بند دلم پاره شد، از اونچه که می دیدم. دوباره پرستوها اومدند. خدا كنه كه پرستوي من هم با اونها باشه. با اشك و تكرار و دعا راه تو را تر مي كنـم. يه چشم من به آسمون، يه چشم ديگه به درِ. چند روزي هست كه يه بغض كهنه انتظار منتظر منه. چقـدر خدا صدات كنم. عكسهاي اون با چند شاخه گل كنارمه. وقتي كه اسم شو مي آرن، داغ دلم تازه مي شه. اون دفعه كه گفتم: پيش ِما بمون، گفتي :كه زود بر مي گردي. اما توكه بد قول نبودي. «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا!»

آري انگـارکه تو آمدي يا نه، تو را آورده اند. پهن كرده اند توي حياط، زير آفتاب، كنار حوض ماهي هاي قـرمز، بغل گلدان هاي شعمداني صورتی، روي ياس هاي سفيد كنـار ديوار، پارچه اي سفيد به دورت پيچيده اند. بي اعتنا و بدون هيچ احساسي، خوابيـده اي و من به كنار. حتي ملاحظه ی اين همه آدمهـاي دور و برت را هم نمي كـني، نمي دانم چرا ؟

از صداي قرآن و طاق نصرتِ سر كوچه فهمیدم بايد حتماً يه خبرايي باشه. آخه مادر و بقيه برخلاف تو، لباس سياه به تن دارند. به من گفته بودی سياه نشانه عزاست. حالا مگه چه اتفاقي افتاده؟ اومدنت که باعث خوشحالیه؟ من که گیج شدم .این همه آدم اومدن که تو را ببینند، اونوقت تو اینقدر راحت خوابیده ای. بابا جون پارچه سفيد رو از سرت بردار و ببين كه چطور مـادركنـار تو گريه و زاري مي كنه؟ يعني اينقـدر خوابيدنت گريه و زاري داره؟ نمي دونم .چند تا ازخانم هاي فاميل هم كنار مادر هستند. اشك هاي اونو پاك مي كنند و نمي ذارند گريه و زاري كنه. يه جورايي دلداريش مي دند، تندتند هم بهش مي گَن خودشو كنترل كنه. اصرار دارند كه اونو از كنار تو بلند كنند و ببرند توي اتاق. آخه راست مي گن. مامان انگـار حرفهاي شما يادش رفتـه، چون روسري اش درست نيست و صداي ناله اش را من هم مي شنوم، چه برسه به اين همه نامحرم .

اصلا نمي دونم، امروز روز عجيبيه. مادر با اين همه آدمهايي كه اومدند خونه ی ما همچنان نشسته و خانوم هاي ديگه خرما پخش می کنند و حلوا تعارف مي كنند.البته بعضي ها شون يه جـوري به من نگاه مـي كنند، بين خودشان پچ پچ مي كنند كه چه زود بود يتيم بشه. نمي دونم چه شديم. ولي فكر مي كنم كار سختي را قبول كرديم .عده اي دست به سرم مي كشند و مي گويند: انشا الله غم آخرتون باشه، خدا صبر بده. عجب آدمهاي بيكاري پيدا مي شن. خب بابام خوابيده، آخرش که بيدار مي شه؟!

 اين همه صبر كردم كه بيـاد، حالا كه اومده، حتما خسته بوده كه اينطوري خوابيده .آخه بعد از چند سال که مامان می گفت بابا رفته سفر، تازه برگشته. هرچي باشه مگه چقدر مي خواد بخوابه كه خدا صبر بده. اين كه غم و قصه نداره، نكنه خوابيدن اين دفعه تو با دفعات قبل فرق داره؟ من از كجـا بدونم! كسي كه به من جواب نمي ده؟ هركسي مي رسـه مي گه طفلك. با زبان بي زباني مي گن: حيـف شد باباش مرد. پیشِ خودم فکر می کنم اينا چقدر ساده اند كه فكر مي كنند بابام مرده. بابام تازه از سفر اومده. امان از حرف مردم.

خسته شدم از حرفهاي مردم. پا شدم كه توي حياط بگردم، مگه جا هست، اين مردم كار ندارند. عجبـا يكي گوشه ی حياط چفيه رو روي دهنش گذاشته و گريه مي كنه. اما صداش در نمي آد. با ديدن من انگار يه جورایی شد. از همه جالبتر بَر و بچه هاي كوچه اند كه سعي مي كنند يه جورايي خودشون رو به من بچسبونند. هر جا می رَم، همراه من هستند. گريه مي كنند و انگـار دلشون به حال من مي سوزه. زار مي زنند كه من هم گريه كنم اما خيال كردند.  به كوري چشم اونا هم كه شده گريه نمي كنم، چقدر حسودند. سحـر داشت به من مي گفت که باباي تو مرده که یکدفعه پري محكم مي زنه توي دهنش و مي گه شهيد شده، نمرده، زنده هست .

من نمـي دونم كه چي مـي گن. حالا كنار توام، چيكار كار كنم، خسته شدم. گل كنار عكس تو را پرپر مي كنم و روي پارچه سفيدت مي ريزم شايد با اين بوها زودتر بيدار بشي. سرم را مي زارم رو سينه ات امـا انگار نفس كشيدنت را هم فرا موش كردي. گلدون هاي شعمداني عجيب برايت دلواپسند.

بی توجه به ساعت شني، تو را در آغوش گرفته ام. مادر به من آموخت همچون دختران صحرا منتظر و اميدوار برگشتن پدرم باشم. نكنه صحراي اين جا بي وفايي بكنه. باباجـون اين دفعه را قول بده كه پيش من بمـوني. اگه بري، مردم منو به همديگه نشون مي دن. من ديگه طاقت ندارم، به من بگن: باباش رفته سفر .

بغض انتظارم مي شكنـه. وقتي پارچه سفيد رو از روي سرت بر مـي دارم، شاخ درآوردم .ديدم كه آب شدي و به جز چند تا استخوان و پلاك چيز ديگري نيست. این رسم ما نبود. حالا که نمی خواستی بیای اینا،چی بود فرستادی.اينجـا بود كه خيالم راحت شد كه تو واقعا نمرده اي. داد زدم باباي من زنده است. یکی اومد گریه کنون من و بغل زد و برد. پس بيا من و ببر. بخاطر يه دل بيا، همون دلي كه صاحبش سكينه است.

دکتر حسین جعفری، در زمره يك درصد برتر دانشمندان و نخبگان علمي جهان

دكتر محمد جواد دهقاني رييس مركز منطقه اي اطلاع رساني علوم و فناوري و سرپرست پايگاه استنادي علوم جهان اسلام(ISC  ) طي نامه اي به رياست دانشگاه مازندران، از معرفي چهار استاد دانشگاه مازندران در زمره يك درصد برتر دانشمندان و نخبگان علمي جهان خبر داد.. به گزارش روابط عمومي دانشگاه مازندران، براساس اعلام رييس مركز منطقه اي اطلاع رساني علوم و فناوري و سرپرست پايگاه استنادي علوم جهان اسلام (ISC ) دكتر حسين جعفري در زمره يك درصد برتر دانشمندان و نخبگان علمي جهان قرار گرفته اند. دكتر محمد جواد دهقاني افزود: معيار انتخاب پژوهشگران برتر، تعداد استنادهاي صورت گرفته به توليدات علمي است و پژوهشگراني كه توانسته اند بر اساس تحقيقات خود به بالاترين سطح اعتبار بين المللي دست يابند براساس ارزيابي ISI در گروه نخبگان علمي برتر دنيا قرار مي گيرند. گفتني است دكتر حسين جعفري عضو هيات علمي دانشكده علوم رياضي دانشگاه مازندران مي باشد.

افتخار می کنم که روزی شاگرد دکتر جعفری بودیم.

دیدار از دانشگاه های شهر گوانگژو-چین(سون یان ست و گوانگژو)

zzxdxghkk از تاریخ 13خرداد تا 22 خرداد در کشور چین،شهر گوانگژو به سر می بردیم. محل اسکان ما دانشگاه گوانگژو بود. همانجایی که بازی های اسیایی گوانگژو 2009برگزار شد. البته دو تا مقاله داشتم در کارگاه ریاضیات و تصمیم گیری . در این حین از دانشگاه سون یان ست هم بازدید داشتیم . خدا کنه که شش ماه فرصت مطالعاتی من هم اونجا درست بشه. اونجایی که بودیم شهرک دانشگاهی بود در یه جزیره که 12 دانشگاه با هم بودند.

DSC_1443DSC_1684DSC_1851

 

بوسه بر لب گذر

از آنجا شروع شد كه قلم بر روي كاغذ بوسه زد. از چه مي گويم؟ از كجا؟ آري از:

غنچه اي كه بر لبان مادربزرگ در آسايشگاه سالمندان پژمرده شد.

غنچه اي كه بعد سالهاي تيره انتظار روي لبهاي مادر شهيد كوچه‌ي مان خشكيده است.

غنچه اي كه گمان مي‌كنم هرگز بر لبان نه مجنون و نه مجنون تر از مجنون هم باز نشد.

غنچه اي كه همه به تو مي‌آموزند كه چطور بچيني و هنر توست كه بعد ازآن بگذاري و بگذري.

غنچه اي كه همرنگ خون است و دلتنگ شكفتن.

غنچه اي كه وقتي واژه ها كم مي آورند و عاجز مي شوند به ياد شكوفا كردنش مي افتيم.

آري اين غنچه در اندام ماست. وقتي كه احساس كني در دنياي ديگري هستي و فراتر از خاك شوي و فكر كني كه روحمان افلاكي است، آن وقت مي شود فرق بين ما و ديگران.

غنچه اي كه شايد بارها كاشته باشي و برايت كاشته باشند اما شايد حتي لحظه اي به آن فكر نكرده باشي. درست حدس زده اي؛ غنچه لب كه بوسه نام دارد. بوسه چيزي جز به هم رسيدن دو ساحل لب نيست. بوسه حتي تكلم مي كند، بوسه سرخ است، آبي و سبز و آتشين.

اگر چشمانت را تيز كني و سرت را به سوي ستاره بگيري. از آن خم ابرو و خار مژگان و غمزة نرگس مست بگذري و اين دو ني خيزراني را فراموش كني و گوي عشق را به چو گان هوس نزني، گوش شيطان را كر ببيني و جگر سينه ات را به دندان بگيري و در خيال خود بافتن و گره زدن را كنار بگذاري و بوسه را رها كني، آنوقت بوسه مي گويد كه تا كجا عشق مان خاكي است.

بوسه شهد عشق است. تنها ارثيه ي حوا از پري، بهار مادر از براي كودك و گلي خواب آور، انتهاي لالایي مادر، اين يعني تمام من و تقديم تو باد كنار يك ضريح پاك، واسطه ي دميدن روح درگل آدم، ذوق لب وا كردن گل، عطري معطر وقتي من به آغوش مادر مي رسم.

بوسه گاهي از شادي و سر مستي است و گاهي از اندوه و غم. مانند اشك بوسه بر قبر شهيد، بوسه ي اشك بر گونه هاي سرخ سيلي، بوسه رزمنده بر تربتي پاك، بوسه مادر بر پلاك و اسخوان فرزند، بوسه پدر خفته در خاك كه شهد بوسه اش شيرين تر از مادر بود. بوسه بر لب يار قديمي، بوسه اي براي از من به تو رسيدن، از تو گذشتن و به او پيوستن.

و در نهايت بايد بوسيد. همه چيز را بوسيد حتي بوسه را. عاقبت بايد رفت. اين همه ياد گرفتيم كه ببوسيم و گذشتيم اما نتوانستيم كه بگذريم. دنيا هم مثل بوسه لحظه اي بيش نيست. بعد بوسه بايد رها كرد. باید بسپاري به خداي آسمان.

بوسه پلي است براي گذشتن، رها كردن و رها شدن، غنچه وقتي كه شكوفا شد بايد منتظر زوال باشد. پس بيا تا عمر باقي است بگذاريم و بگذريم. ببو سيم تا شكوفا شود اما قبل از پژمردگي.

پروفسور دنگ مبدع نظریه سیستم های خاکستری

Prof. Julong Deng, a Famous Scholar, the Founder of Grey System Theory, Passed Away Professor Julong Deng, a well-known scholar and the founder of the grey systems theory, died at 12:15, 22nd June, 2013 at the age of 80. Prof. Deng was born in Lianyuan county, Hunan procince in 1933. He graduated in electrical machinery from Huazhong Institute of Technology and became a teaching assistant at the Department of Automatic Control Engineering at the same institute in 1955. Through his academic life, he attached great importance to the learning of math lessons, and was keeping track of new ideas and new discoveries of mathematics and other relevant science fields, which definitely constituted a solid basis for his later engagement in multi-variable system control problem. In 1960s, Deng proposed “Over to the control theory of multivariable system” based on experiments that were operated by controlling the feed system of domestic T61K heavy machine tool. His paper, “Multivariable linear system shunt calibration device of a comprehensive approach”, was published by Acta Automatica Sinica, Vol.3, No.1, in 1965. The former Soviet Union Academy of Sciences introduced a summary of his theory at that time. In early stage of 1970s, “Multivariable system to control” was recognized as a representative methodology at the international conference on control theory in the U.S. In 1965, L. A. Zadeh, professor of the University of California at Berkeley proposed the Fuzzy Sets Theory. Prof. Julong Deng began to pay close attention to the work of Prof. Zadeh, and later served as a member of editorial board of several journals on fuzzy mathematics. In the late 1970s, the tide of reform and opening up was raging like a storm in China. For serving the reform and development, Professor Deng had devoted himself to put more effort in the study of “Economic System prediction and control problems”. In the face of a class of uncertain systems which “Partial information is known, the partial information is unknown”, how to find an effective method to describe its operation behavior and evolution mechanism? Professor Deng and his colleagues had made very difficult but fruitful exploration. In 1982, Prof. Julong Deng published his first paper on Grey Systems Theory, “The Control Problems of Grey Systems”, in Systems & Control Letters, a magazine published by the North-Holland Publishing Company. In the same year, Prof. Julong Deng has published another paper on Grey Systems Theory: “The Control of Grey Systems”, which was published in Chinese, in the Journal of Huazhong Institute of Technology. The publication of these two pioneering papers marked the start of a new intersect discipline: the grey system theory. Prof. R.W. Brockett, the editor-in-chief of Systems & Control Letters at that time and a famous scholar at Harvard University, sent the Anonymous reviewers’ evaluation of The Control Problems of Grey Systems to Prof. Deng, “all content of this article is new, the Grey System, a word belongs to the first”. After the birth of Grey System Theory, it has received positive attention from academic circles at home and abroad and general practitioners immediately. Many famous scholars and experts gave full affirmation and support. A lot of young and middle-aged scholars have joined the Grey System Theory research with great enthusiasm to carry out the theoretical exploration and application research in different fields. Successful application of the Grey System Theory in many fields of science, especially a large number of applications in the process of the country’s economic regionalization and regional development strategy planning research and develop, established its academic position of a novel scientific study quickly in a very short period of time. The vigorous vitality and broad prospects for development of Grey System Theory is also increasingly known by scientists from all kind of disciplines. According to statistics, Prof. Julong Deng’s works were cited 28000 times by scholars both at home and abroad. In 2007, Prof. Julong Deng won the award of founder of Grey System Theory at the first IEEE international conference on grey system and intelligent service. In 2011, Prof. Julong Deng was elected as the honor fellow of the World Organisation of Systems and Cybernetics at The 15th WOSC International Congress on Cybernetics and Systems.

سکوت عشق،سروش دل

مجموعه دستنوشته و دلنوشته های

داود درویشی سلوکلایی

با عنوان

سکوت عشق، سروش دل

توسط انتشارات مولفان تهران به چاپ رسیده است.

بعد از کتاب مبانی تحقیق درعملیات انتشارات علوم رایانه این دومین کتاب ایشان می باشد. 

برخی از عناوین آن عبارتند از:

افرادي از تبار مهرباني و صفا

اگر من براي تو بودم

علاقه در انتظار منتظر

عالم رياضيات و رياضيات عالم

عقل نه عشق

الفباي خلقت

آرامش قبل طوفان يا آرام بودن در دل طوفان

از سياه مردم غريب قربت

آزادي

اشك عشق

بال و پر عشق

برگ زرين دانشجويي

باور بزرگي

به همين سادگي

جوانان ما زياده طلب شده‌اند

به من مي‌گي دهاتي

بوسه بر لب گذر

بوي بهشت زهرا

چرا عاشق اونباشم

چرا اسب حيوان نجيبي است

دال مهدي، عشق زهرا

دم مسيحايي ات

در خيال داود

در نهايت بي نهايت

دو ركعت نماز عشق

عيد است اما

ارتباط يا هراس

عشق زميني يا آسماني

عشق ورزي يا دوست داشتن

ازدواج ارتباط سرگرمي

فرهنگ حجاب

فريب گل گندم

فن دلبري

فصل عاشقي من و دل

حجاب و ديدگاه فرهنگي

گنبد زرد رضا

گل من

هدف يا سرگرمي

همسفر دل

حيوانات در گذر زندگي

خواب ناز بابا

اين همه درد چرا؟

خانه‌اي به نام دل

لبخند گل

خطر عاشقي در مازندران

خودم را گم کرده ام

ليلي زنه يا مرد

لطف حق

من مانده ام اينجا

من و تنهايي

مسير يا مقصد

مرواريد دل

ناكجا آباد دل

نجات وسوسه

نوشتن شور عاشقانه

نيش يا نوش

پروانه يا بلبل

سفري به نا كجا آباد دل

سفيدي مريم ، طلايي رضا

شبی در آغوش دلبر

صرف خواستن و توانستن

سكوت عشق

تقديم به بهترين يار

تجديد چاپ عشق

تعصبات بي مورد و عشق ورزي بيجا

تك ستاره خيال

ترنم هاي عاشقانه

تويي كه آرام جاني

توتم من

و ما ستاره هاي دنباله داريم

و تو آمدي و گفتي

يك حس گمشده

زمزمه مبهم آب

تخم مرغ طلایی

منصوره و منصوره

شیرینی آشتی

غفلت یا تهمت

هزار توی آدما

از من تا او

ختم ماجرا پیدا

جشن فارغ التحصیلی 77

صرف خواستن و توانستن

به نام خداي دانا و توانا

 

من آدم موفقي نيستم، هرگز نمي توانم در اين زمينه موفق شوم. از عهده اين كار بر نمي آيم. هميشه اشتباه مي كنم و شكست مي خورم. اصلاً آدم خوشبختي نيستم. اين ها و شايد دهها جمله دیگر ممكن است حرفهاي من و شما باشد و به دلايل مختلف خود را انساني موفق و خوشبخت تلقي نكنيم. هميشه از خود و نيروهاي دروني خود ذهنيتي منفي داشته باشيم. براستي خوشبختي يا موفقيت به چه معني است؟ مي توان آنرا تعريف كرد يا يك امر دروني است. بله درست حدس زده ايد. موفقيت و خوشبختي يك امر نسبي است. يعني به نظر يك شخص با توجه به ديدگاه هاي او انسان موفق و خوشبخت است ولي شايد در نظر فرد ديگري موفقيت او بي پايه، فاقد ارزش و اعتبار باشد. گاهي خودمان را انسان موفق مي پنداريم و زماني كه عميقاً فكر مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه موفقيتي را كه به آن فكر مي كرديم واقعي نبوده است. البته بهتر است كه قانع باشيد ولي هرگز فراموش نكنيد كه مي توانيد به درجه بالاتري برسيد. به هرحال چند تعريف از موفقيت را ذكر مي كنيم. موفقيت به مفهوم برخورداري از بسياري مواهب است از جمله رفاه نسبي در زندگي، كسب احترام و بزرگي، رهايي از نگراني و يا به معني احترام به خويشتن است. موفقيت جريان مداومي است كه ضمن آن مشتاق و آرزومند توفيق هاي بيشتري هستيم. در نهايت موفقيت پيش رفتن در مسير و راه است، نه به نقطه پايان رسيدن و گاهي مسير لذت بخش تر از مقصد است.

در راستاي نيل به موفقيت واقعي مي توان از موارد زير ياد كرد:

  • نيروهاي دروني خود را آزاد كنيد و به آنها جهت دهيد. بدانيد كه فرايند مجموع اين نيروها كه به صورت يك بردار در جهت ها و اندازه هاي متفاوتي هستند روحيه و عملكرد انسان را شكل مي دهد. پس بهتر است كه اين نيروي عظيمي را كه در وجود شماست، با شرايط ويژه آزاد و همسو شوند كه انرژي خارق العاده اي بوجود مي آورد. انسان را نيرومند مي كند. اين لازمه اش آن است كه كمتر بخوابيد و مفهوم بي حوصلگي و كسالت را فراموش كنيد. با عشق و علاقه زندگي كنيد. داراي ذهنيتهاي مثبتي باشيد زيرا موفقيت زائيده افكار مثبت است. حال خود را بشناسيد و نيروهاي دروني و تواناييهاي خود را ارزيابي كنيد.
  • آينده خود را با اهداف واضح روشن و منطقي پايه ريزي كنيد. بسياري از افراد از آنجا كه هدف روشني ندارند به هدفهاي خود نمي رسند. چون اصولاً خود هم نمي دانند كه به دنبال چه هستند و يا افكار و روياهاي پراكنده اي در سر دارند و پرداختن به جزئيات آنها را از اصل موضوع غافل مي كند. انسانهايي هستند كه به خاطر سرگرمي ها و مشكلاتي كه دارند فرصت انديشيدن به هدف هاي خود را ندارند و يا فرصت دارند اما هدفي را نمي بينند كه به آن فكر كنند. در مقابل افرادي هستند كه با اهداف واضح همه امكانات را جهت تحقق اهدافشان به كار مي گيرند. در گنجينه لغات آنها چيزي به اسم «نمي‌شود» و «نمي‌دانم» را پيدا نخواهيد كرد. كساني هم هستند هدفي دارند تا تلاش كنند اما در راه تحقق آنها چندان جدي نيستند. انسان موفق، انساني است كه بداند هدفش چيست و چطور تلاش كند. يا اينكه تفاوت بين حركت و جهت را درك كند. يعني بقول فيلسوف مشهور آلماني «كسي كه چرايي براي زندگي كردن داشته باشد، با هر چگونه اي خواهد ساخت».
  • از تمام نيروي عظيم و شگفت انگيز مغزتان استفاده كنيد. چون ما تنها بخش كوچكي از اين سرمايه عظيم خدادادي را به كار مي گيريم و با توجه به پيچيده بودن فرايند مغز كه بخش مهم آن را مي توان در توانمندي و قدرت تفكر متعالي، تدبر و انديشه خلاق مشاهده كرد و به كل سيستم آن فرصت و مجال تكامل و پيشرفت بدهيم.
  • ضمير ناخودآگاه خود را برنامه دار كنيد. براي اين كار مي توانيم قدرت كلام و در حقيقت ارتباط كلامي خود را با فرآيند زير افزايش مي دهيم:

             الف: كلامي دلنشين داشته باشيد.

             ب: سعي كنيد پيام شما حاوي برهان، دلايل محكم و اطمينان بخش باشد تا اثر تلقيني بيشتري داشته باشد.

             ج: در مواقعي كه تحت فشار قرار مي گيريد، تمرين كنيد كه چگونه ضمن آسوده و راحت بودن، بدن خود را هم آرام نگه داشته باشيد.

             د: سعي كنيد روي يك پيام يا موضوع تمرين كنيد و بر آن توجه كنيد تا قدرت نفوذ آن افزايش يابد.

             ه: تكرار و تمرين را فراموش نكنيد. پس مراقب باشيد كه جملات و كلماتي كه در زندگي روزمره و كارتان زياد تكرار مي شوند موجب رفتار و عادت هاي نا مناسبي در شما نشوند.

و: هر گونه حالت يا احساسي كه توأم با شور و هيجان كه توأم با رفتار مناسب باشيد اثر تلقيني آن افزايش مي يابد.

ز: اگر پيام دهنده و پيام گيرنده هماهنگ باشند، اثر پيام نيرومند تر خواهد بود.

           ح: اگر پيام از روي ايمان و اعتقاد باشد، اثر نفوذ آن افزايش مي يابد. چون مي گويند كلامي كه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند.

  • يك تصوير ذهني درخشان و مثبت از وضعيت مطلوب در سر داشته باشيد. زيرا به دنيا هر جور نگاه كنيد همان طور خواهد بود. يعني سعي كنيد هميشه به نيمه پر ليوان نگاه كنيد.
  • به نحو مطلوبي، بهره وري خود را افزايش دهيد. شايد بپرسيد منظور از بهره وري چيست. در حقيقت فعاليتهايي كه سه مشخصه كارآيي، اثر بخشي و كيفيت را به نحو مطلوبي برخوردار باشد از بهره وري مناسبي برخوردار خواهند بود. اما كارآيي كه منظور داشتن بازدهي مناسب است و خيلي خلاصه مي توان گفت به معني خوب انجام دادن فكر است. نسبت بين خروجي ها و وروديهاي يك سيستم مي سنجند. اثر بخشي كه در حقيقت انجام كارها در جهت هدفهای اصلي است و به معني كار خوب انجام دادن است.

براي موفقيت، اصولي حاكم است كه مي توان از موارد زير نام برد:

1- به اهداف بزرگ بينديشيد. چون هدف هاي كوچك هر چند دست يافتني اند ولي راضي كننده نيستند و براي ممتاز و برجسته بودن بايد به طور خستگي ناپذير تلاش كنيد. سعي كنيد كمتر بخوابيد تا حد امكان بيكار نباشيد. از لحظه لحظة عمرتان استفاده كنيد.

2- با استعداد متوسط اما پشتكاري بيش از اندازه به هر چه بخواهيد، مي رسيد. پشتكار هميشه جايگزين استعداد شده است يعني نگران ميزان هوش و استعدادتان نباشيد. چون عواملي چون مقاومت، سخت كوشي، نظم، دقت، صبر و شكيبايي قابل جبران است.

3- دركارهايتان دنبال شانس و اقبال نباشيد. چون مي گويند: «طالع و اقبال با گنجينه هاي خود به استقبال كساني مي رود كه با اعتماد به نفس و جرأت بسيار در جستجوي حق خويشند.» در حقيقت شانس و اقبال همان استفاده از به جا و مناسب از فرصتهاي پيش آمده است. شانس معناي توانايي درك موقعيتها و انتخاب بهترين ها مي باشد و از طرفي اين نظر هم وجود دارد كه بايد به شانس و اقبال اعتقاد داشته باشيم تا موفقيت و برتري ديگران را توجيه كنيم و خيلي راحت از كنار آنها بگذريم و دست از تلاش برداريم و در علل موفقيت آنها فكر نكنيم.

4- خواستن، توانستن است. خواستن نه به معناي ميل داشتن، آرزو كردن و اميدوار بودن. بلكه خواستن به معناي تمام وجود در عمل يعني صرف اينكه چيزي را آرزو داريم به آن خواهيم رسيد. بلكه بايد اين خواستن را در عمل نشان دهيم و با صبر و پايداري براي رسيدن به آن حركت كنيم. به معني واقعي خواستن براي موفقيت كافي است چند فعل خواستن و توانستن را صرف كنيد.

5- چيزي به نام غير ممكن وجود ندارد. هر كاري شدني است. فقط كافي است يك تصميم درست و منطقي و با مطالعه قبلي بگيريد و با ديگران افراد كوته فكر مشورت نكنيد و از شكست مأيوس نشويد و بدانيد كه هر شكستي شما را يك قدم به پيروزي نزديكتر مي كند. ناپلئون مي گويد: «من به هر كاري دست زدم در آن موفق شوم، زيرا به دست آوردن موفقيت را اراده كرده بودم».

6- ازكارهاي بزرگ هرگز نترسيد زيرا مي توان آن را به بخشهاي كوچكتر تقسيم كرد كه قادر به انجام آن باشيم. با انجام هر يك از آنها در نهايت قادر به انجام كار بزرگي باشيم. البته بايد در تقسيم كارها به كارهاي كوچكتر بايد با دقت و ظرافت عمل كنيم كه ما را به هدف بزرگمان برساند. به ياد داشته باشيد كه فتح قله بلند اورست كه شايد در نگاه سخت به نظر رسد از گامهاي 30 سانتيمتري آغاز شد.

7- بعد از شناخت روشن و واضح هدف تمام نيروهاي خود را جهت نيل به آن متمركز كنيد و سعي كنيد در آن واحد به چند موضوع فكر نكنيد يعني به هدف بينديشيد و باقي را بطور موقت رها كنيد و پس از رسيدن به هدف به سمت آنها برويد و استقامت داشته باشيد تا به هدف برسيد.

8- به ضمير ناخودآگاه خود توجه كنيد مثلاً ببينيد شايد گاهي اوقات براي شما هم پيش آمده باشد كه از چيزي مي ترسيديد و به آن دچار شديد و در حقيقت از آنجا كه شما از آن موضوع مي ترسيديد و دائماً آن را با خود تكرار مي كرديد مغز شما نيز بدون تبعيت از شما همان پاسخي را مي دهد كه شما پيش خودتان تكرار كرده ايد يعني توجه كنيد كه افكار منفي همواره به نتايج منفي منتج مي شود. پس سعي كنيد هميشه زندگي را از دريچه ديگر ببينيد.

با توجه به مطالبي كه تا كنون گفته شد بايد هدف را كاملاً مشخص كرده، عمل كرده، اعمال خود را در جهت ميل به هدف كنترل كنيم و سعي كنيم قابل انعطاف باشيم يعني طوري در تغيير رفتارهايتان نرمش نشان دهيد كه به هدف برسيد. براي رسيدن به موفقيت علاوه بر مواردي كه به خود شما بستگي دارد محيط هم در موفقيت شما تأثيرگذار است پس براي موفقيت بايد روي محيط تأثير بگذاريد يعني بايد نسبت به محيط خود هوشيار باشيد و هر اتفاقي كه در اطرافتان مي افتد توجه كنيدكه چطور مي توانيد از آن جهت نيل به هدفتان از آن استفاده كنيد و محيط اطرافتان را در جهت منافع خود تغيير دهيد. هرگز اجازه ندهيد كه انديشه هاي ناقص مردمان كوچك انديش شما را به عقب، براند كاري را كه فكر مي كنيد درست است انجام دهيد و اين كار ممكن است مورد تحسين ديگران قرار بگيرد و يا عده اي را به شگفتي وا دارد. انسان هاي حسود دوست دارند كه زمين خوردنتان را ببينند. آنها را از اين لذت محروم كنيد، مي گويند: هرگاه موفقيت شما مطرح مي شود بي اعتنا باشيد و وقتي موفقيت ديگران مطرح است با تمام وجود پيگير باشيد. يكي از بزرگان مي گفت: كه اگر تا به حال مورد حسادت واقع نشده ايد، به اين دليل است كه تا به حال به كار بزرگي دست نزده ايد و مشغول كارهاي كوچك بوده ايد. سعي كنيد استراحت روحي فراواني داشته باشيد و با افراد و گروه هاي جديد معاشرت كنيد و از آنها كمك و ياري بگيريد. خود را از هم نشيني و استفاده از تجربه موفق انسانهاي موفق محروم نسازيد. در مورد ديگران غيبت نكنيد و همواره در موضع مثبت باشيد و به جنبه هاي منفي آن كمتر توجه كنيد چون مي گويند:

«كمال سر محبت بين در نقص گناه

             كه هر كه بي هنر افتد نظر به عيب كند»

و در نهايت هم در هر كاري كه انجام مي دهيد درجه يك و بهترين باشيد و نگذاريد ديگران از شما پيشي گيرند و شما را عقب برانند . سعي كنيد هميشه نفر اول باشيد. انشاءالله

به اميد موفقيت روز افزون شما، هر روز پيروزتر از ديروز باشيد.

 داود درويشي سلوكلايي

بهار است و …

سیسبه نام تغيير دهنده تغيير ناپذير

 از خداي متعال مي خواهم كه حال ما به احسن حال تحويل كند. به من توانايي عبادت و شكرگذاري نعمات خود را عطا كند. مرا به راه راست هدايت كند. به او توكل مي كنم و همه اميدم اوست. اي خداي عاشقان اين قدر ما را پريشان مكن. عيد است اما انگار بادي از سوي يار نمي وزد. من به او علاقه مندم اما او چطور. به من نيرو و قدرتي بده كه بتوانم با روي خوش با مردم برخورد كنم و در روابط اجتماعي خود با ديگران موفق باشم. از خداي متعال كمك مي خواهم در تصميم گيريهايم در حوادث تلخ و شادي كه برايم پيش مي آيد. خدايا زباني به من بده تا بتوانم حرفها و عقايدم را به ديگران بفهمانم. به من كمك كن تا در تصميماتم مصمم بمانم. صبري به من عنايت كن تا صبر پيشه كنم. من خود را به تو مي سپارم و به هرچه كه برايم صلاح مي داني راضي ام. گناهانم را با قلم عفو خود پاك كن و دل سياهم را از زنگار، آلودگي و گناهان پاك بگردان. هر كسي در جهان يک آرزويي دارد. آرزوي من اين است كه نريزه آبرويم. هر جا كه پيشروي كردم درگناه، تابلوي ايست را نشانم دادي. به اميد كرمت اي ستار معاصي عاصيان و اي خداي دانا و توانا. اي بزرگ بي همتا. كم ما و كرمت. چشم ما منتظر مرحمتت. دل ما جايگاهت. سرنوشت ما و قدرت الهي ات. اي معشوقه هميشه عاشقم.

در نوروز فاطمی آروزی بهترین ها را برای شما از خدائند متعال دارم.

یسسیسیس

خودم را گم کرده ام

به نام پیدای پنهان

تازه سپیده پیدا شده بود. انگار سحر را ندیده بودم. خوابم تمام شده!؟ خودم بیدار شدم یا کسی مرا بیدار کرده. چه ظلماتی بود. حتی الان هم شک دارم که بیدار شده ام یا نه. در بیابان خشک بی آب و علف خودم را تنها دیدم. تا آن دور دست ها که نور چشمانم قدرت حرکت داشتند، خبری نبود. به کدام سمت بروم به کجا؟! من زندگی ام را می کردم، چرا سر از اینجا در آورده ام؟!

یکی صدایم می کند. صدایش آشناست. اما هرگز ندید مش. مرا بیدار کرد. به من یک علامت سوال داد و رفت. به خود لرزیدم. تمام ذهنم مشوش شد. از خجالت آب شدم که من کجایم؟ همین چند لحظه پیش بود با چشمان خودم دیدم. چشمانی که خوابیده بود. وقتی شب چادر مشکی اش را به سرکرده بود. من دراعماق وجودم، خودم را گم کرده بودم.

من مانده بودم بین ماندن و رفتن. بین ظاهر و باطن. میان آنچه دوست دارم و آنچه انجام می دهم. معلق در فضا، میان زمین و آسمان. لابلای هزاران سوال؟ پرسش هایی که نمی دانم چه کسی از من می پرسد؟ در گنجینه سوالاتم هر چه گشتم پیدایشان نمی کردم. درلابلای هزاران کلید آزمون هم پاسخ درستی نیافتم. خدایا چه حکمتی است. انگار این هم آزمون دیگری است.

من شاگرد خوبی نیستم که این همه مرا آزمایش می کنی؟ آنوقت که استاد سرِکلاس زندگی سر مشق یگانه را تدریس می کرد، من سیاه مشق عشق می نوشتم. در زمان گردش دنیا که می بایست دور دنیا می گشتم و حمد و ثنای خدا می کردم، خودم را بخواب زدم. غافل از چشمان تیزبین استاد ازل. حتی لحظه ای به ذهنم خطور نمی کرد که این روشنایی و این خورشید رفتنی است. فکر می کردم که سیاهی وجود ندارد. اما چه کنم، شاید حکمت است و یا هم روش تدریس استاد. در تاریکی شب بود که خودم را گم کردم. شاید و یا نه حتماً، می خندید. مگر می شود، امکان ندارد. البته من هم مثل شما خندیدم اما نه، حقیقت داشت.

به زبان می گفتم: دعا و نیایش کن و شکرش بجای آور، انگارگوشش بدهکار نبود. به چشمان ترم هر چه آموختم که رطوبتش را به خاطرگردش میان ظاهر زیبا و دنیا فریب و زهرآگین آدم ها خشک نکند مگرقبول می کند.گوشهایم با تمام حرف هایی که تا بحال شنیده اند باز هم چیزهایی را که من خوشم نمی آید، استراق سمع می کنند. آنها را بایگانی می کنند. آنقدر از این کارها خسته می شوند که وقتی مرا دعوت می کنند که به حمد او بپردازم، انگار اصلاً نمی شنود و دعوتنامه را به من نمی رساند. از همه بدتر اینکه چقدر من به این دلم گفتم عاشق ظاهر آدم ها نشود. هر جا رفته زود برگردد. از من جا نماند. هرگز مرا ترک نکند. خانه اش را به سوی هرکسی باز نکند. امان از دل غافل. پاهایم را هر چه فرمان می دهم به این سمت، یا برخیز، آنها به حرف دل گوش می دهند. هرآن چه می خواهند و به هر سمتی که دوست دارند، می روند. وقتی به آنها می گویم که برخیزید، مرا می خوانند، می گویند حال نداریم. به دست هایم آموخته بودم که هرآنچه می خواهند فقط دست را به سمت آسمان حرکت دهند، اما باز حرف خودشان را می زنند و دست بسوی انسانهای خاکی و زمینی بلند می کنند.

من که خسته شده بودم از این همه نافرمانی ها. همان بهتر که خودم را گم کرده بودم. برای پیدا کردن خودم باید وضعیت خودم را مشخص کنم. خوش به حال کسانی که میان عقل ودل مانده اند. من گرفتار خودم شده ام.! از چه کسی پاسخ این همه پرسش را بپرسم؟ اگر استاد می خواست که کلید را به من بدهد، مرا آزمایش نمی کرد؟ آری با تمام نافرمانی که عقلم می کند تازه به آن الهام شده که کلید پیش خودم هست. از این پیغام عقل چه خوشحال شدم ولی چه فایده. من که خودم را گم کرده بودم.

و چه خواب شیرینی. من که خودم را گم کرده بودم، خیلی راحت می توانم هرکاری انجام دهم. هر چه دلم می خواهد بکنم. این شیرینی روزی تمام می شود. یک روز بیدار خواهم شد. شبی را بدون دیدن سپیده تمام نخواهم کرد. با یگانه صحبت خواهم کرد. به حرفهایش گوش می دهم. به خورشید آسمان و ماه شب های تار التماس می کنم. از آب، باد و خاک خواهش می کنم که اگر اثری از من دیده اند به من خبر دهند. طولی نخواهد کشید که همه دست به دست هم خواهند داد تا خودم را پیدا کنم. چه سخت آزمونی است آزمون های استاد ازل.

ذره ذره ی وجودم از هم پاشیده اند. اما احساس می کنم که می شود پیدایم کرد. می خندم، صحبت می کنم و… اما من نیستم. «این دگرمن نیستم، من نیستم. حیف از آن عمری که با من زیستم». ای کاش همه اینها خواب باشد. اما صد افسوس که دیگر نمی شود. چون از این به بعد این منم که خودم را به خواب زده ام. روزنه های دلم آنقدر زیاد شده اند که هر چه سعی می کنم آن را پینه زنم، نمی شود. چه خوب می شد دوباره متولد می شدم. ای کاش دلم را می توانستم مثل هارد کامپیوتر فرمت کنم. ظرفیت آن را بالا ببرم. هرباری یکی می آید و دارایی هایم رامی دزدد. یکی آمده بود خاطراتم را دزدیده بود، دیگری آمد و عشق کودکی ام را. دزد قافله آمد و مرا از خودم دزدید. شانس آوردم با همه کم شانسی ام، استاد لطف کرد و نگذاشت این دفعه ایمانم را ببرند.

اینها تقصیر این دل بیچاره است که فکر کنم یکی به آن هم دست برد زده. این حتماً کار نفس شیطانی است. من که خودم را خوب می شناسم. آدم خوبی بودم. او با وعده ها و توجیه هایش آنها را با خودش همراه کرده. پناه برخدا. ازکسی هم ترسی ندارد. او دشمن قسم خورده ام است. باید با او بجنگم، اما چگونه؟ اول باید دلم را آزاد کنم، بعد هم حصاری دورش بکشم که به عقل شیطان هم نرسد چطور وارد آن شود. خودم هم می ایستم و از آن مراقبت می کنم. به آسمان خواهم رفت و فنون مبارزه با او را فرا خواهم گرفت.

اگر این بار خودم را پیدا کردم، حتماً او را واکسینه می کنم تا در اختیار من باشند. چشمانش پی لبخند گلی خودش را به آب و آتش نزند. اصلاً نمی گذارم که با دل ارتباط داشته باشد. گوشهایش هر چیزی را بایگانی نکند. دلش را در قرنطینه خواهم گذاشت تا نتواند بدون اجازه ی من به کسی فرمان دهد. همه باید دراختیار من باشند. آنچه را من می خواهم انجام دهند نه آنچه آنها انجام می دهند، دوست داشته باشم.

این بار باید به ظاهر خودم برسم که عاشق شود و هرگز مرا ترک نکند. باطنم را زیبا خواهم کرد، زیباتر از ظاهرم، که خودم هم عاشقش شوم. از استاد ازل می خواهم که تا شام آخر نشده پاسخ پرسش هایم را بدهد. دستم را بگیرد و نگذارد به زمین بیفتم.کمکم کن.

خدا را شکر می کنم که چنین استاد حاذقی دارم. خدایا تو را بخاطر تمام آنچه را به من داده ای و نمی دانم سپاس.

من و ریحانه در راهپیمایی 22 بهمن1393

حضور من و ریحانه در راهپیمایی 22 بهمن 1393 در ساری مرکز استان مازندارن

مردم زیادی آمده بودند که بگویند ما همیشه هستیم شما مسولین چه می کنید؟!

الفبای خلقت

نويكي بود، يكي نبود، به جز خدا هيچ كس نبود، اما چرا، بعد از خدا، نه آخر خدا، «الفي» بود كه خدا خيلي دوستش داشت و بخاطر اون از روح خودش در«گاف» گِل دميد و انسان راخلق كرد. آدمي كه خدا به خودش بخاطر خلق آن احسنت گفت. از آنجايي كه اشرف مخلوقات بود از«ب» برايش بـــهشت ساخت ،بهشتي كه پر از حور و« پ» پــري بود. و از« نون» تا مي توانست نـــعمت در آن گذاشت و همه چيز را در خدمت انسان قرار داد. به فرشتگان دستور داد كه براي انسان سجده كنند يكي سرباز زد و«شين» شــيطان شد و دشمن قسم خورده انسان. آدم كه از«تاي» تـــنهايي خسته شده بود الفش را خم كرد و درخواست، «هايي» چون هـــمزاد كرد و به واقع به دنبال«جيم» جـــفت مي گشت. خدا هم كه ديد الف انسان از حال رفته و«لام» شد با آن لــطف كرد و«حاء» حــوا را به او عنايت كرد. آدم هم «سين» ســپاس را تقديم خدا كرد و با هم «عين» عــشق شدند و آنرا در«دالي» كه از عشق الف خم شده بود در دل قرار دادند و از «ر» روزگار مي گذشتند اما نمي دانستند كدام «ر» اولي يا آخري. روزي از روزها انگار احساس گرسنگي كرده بودند كه «ف» فريب را خوردند و از «قاف» قــرمز گذشتند و دست به«طاي» طــلايي گندم زدند و خدا هم آنها را به زندان زمين فرستاد. صاحب فرزند شدند. مردم آمدند و دسته دسته شدند و عده اي از آنها با «كاف»، كــفر كافر شدند و« خ» خــدا را از ياد بردند و هرگز در ذهن خود از« چ» چــرايي نگذشتند. در«ضاد»، ضــلالت به سر مي برند كه خدا با «واو» وحي براي آنها پيامبراني فرستاد كه دعوت به سوي نور كنند. حتي«ز» زهرا را به آنها هديه كرد. اما تعداد كمي،«ياي» يــاري كردند. بر عليه ظلم به پا خواستند و در راه خدا «صاد»، صــبر پيشه كردند و از غم وصال او چشم از «غين» غــير او پوشيدند و حتي حاضر نشدند زير سايه «ذال» ذلت بروند. شايد دنيا حتي نقطه «ظاء» ظــرفيت آنها نبود آري اين چنين است حال دنياي خاكي. اما احساس مي كنم كه بايد باري ديگر «ميم» مــهدي بيايد و چشم ما به جيم جمال او روشن گردد تا ژوليده دنياي ما سرو سامان بگيرد. حال اگر تو هم منتظري، مثل«ث» ثــابت باش و استوار حتي اگر شد ه در« ژ» ژرفاي خيال.

  داود درويشي سلوكلايي

15/5/82

تقدیم به گیسو سپید زندگی ام مادر

به نام خالق خوبی ها

تقدیم به مادرم، تاج سرم

 گیسو سپید زندگی ام

از ازل که مرا با خاک گل سرشتند عشق مرا در دلت نهادی. چشمهایم را به زیبایی های دنیا گشودی. در گوش هایم خلاصه خوبی ها را اقامه کردی. دست هایم را گرفتی و پا به پایم یا علی گفتی تا دنیا را زیر پاهایم احساس کنم. بر سر گهواره ام بیدار نشستی و خفتن آموختی. گریه هایم لالایی شب هایت بود. خون جگر خوردی تا من از شیر وجودت سیراب شوم. درلابلای گیسوان سفید و بلندت ردپای کودکی ام پیداست. پروانه شمع وجودم گشتی و چشمهایت را به رفتنم دوختی تا با دلشوره هایت برگردم. قد رعنایت خمیده شد تا سرو قامتم برافراشته شود. قلم به دستم دادی تا بتوانم درخت دانشم را آبیاری کنم. صبح ها با صدای دعای موفقیت های فرداهایم بیدار می شدم.

سالهاست که با هم هستیم اما افسوس که مرا کمتر می شناسی. خواستم بگویم تا بدانی که گوشه دلت بزرگ شده است هر چند که در چشم تو هنوز هم بچه است.

خوب به یاد دارم که همیشه می گفتی صبر کن چون خدا صابرین را دوست دارد و به من امید می دادی که انتظار همیشگی نیست. دست هایم به سویت دراز می شد و تو هرگاه چیزی می خواستی دست هایت را به سوی آسمان بلند می کردی. چشمهایم غرق زیبایی شکوفه های لبخند هایت بودند اما نصیحتم می کردی زیبایی باید در باطن تو باشد نه اینکه غرق زیبایی ظاهری شوی. وقتی اشک در گوشه چشمهایت حلقه می زد با بغضی در گلو می گفتی که هر چه داری از سر خیر دعاهای پدر و مادر مرحومت داری. چشمهایم درعمق نگاهت بزرگی را در نگاهت می دیدند نه به آنچه می نگریستی. آنچنان عطر محبت در فضای خانه پر بود که هرگز به دنبال لبخند های خیابانی نبودم. گوش هایم هرگز زمزمه نصیحت هایت را از یاد نخواهند برد.

از مادر مهربانتر و دلسوزتر، خالق مادر است که آنرا به من هدیه داده است. با ارزشترین چیزی که دارم تنها نفسی در قفس جانم هست که آنرا هم بواسطه تو خدا به من عطا کرده است. چطور ممکن است محبت و زحمات تو را فراموش کنم.

مردم دیده ها را باور می کنند اما هنر در باورکردن ندیده هاست من می دانم که هنرمند بزرگی هستی و مرا باور می کنی.

یلدا 93 ریحانه

سی ام آذره و یک  شب زیبا

یه  شب بلند به اسم شب یلدا

شب شب نشینی و شادی و خنده

شبی که واسه ی همه خیلی بلنده

همه ی اهل خونه خوشحال و خندون

آجیل و شیرینی و میوه  فراوون

شب قصه گفتن و یاد قدیما

قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما

شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره

جای پاییز رو زمستون می گیره

ننه سرما باز دوباره برمی گرده

کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده

"دیدگاه ها، دست نوشته و دل گفته های ناگفته به همراه مطالب علمی که احساس می کنم مناسب باشد در این سایت به نمایش گداشته می شود. می توانید نظرات و پیشنهادات خود را مرقوم بفرمایید."